غریب خدریار از روزهای دور و نزدیک می گوید

خوانندگان فولکلوریک، آوازه خان شعرهای بی شاعر هستند. شعرهایی که پدران و مادران ما در سالهای دور، در غم فراق یار یا شادی وصل سروده اند، زمزمه کرده اند و گاه بدون آشنایی با دستگاههای موسیقی، ترانه ای دلنشین را برایمان به یادگار گذاشته اند.

دیداری داشتیم با یکی ازاین خوانندگان که سقز را از سالهای دور به یاد دارد. زمانی که به گفته خود سقز چهار محله بیشتر نداشت: “سه‌رقه‌بران” با قبرهای یازده شهید معروف، “ناوقه‌ڵا” با قلعه ای قدیمی که محل سکونت حکمرانان سقز بود، “كازم خان” و “سه‌رپه‌چه”.

حافظه اش پر است از خاطرات فراز و فرود زندگیش که آن را با پستی و بلندی های سقز گره میزند و ما را ساعاتی مهمان سخنان گرم و دلنشین خود میکند.

پیش از هر صحبتی عکسی بزرگ بر طاقچه اطاقش نظر ما را به خود جلب می کند و همین کنجکاوي کافی است تا دقایقی با شور فراوان در باره کسانی که در آن عکس همراه او هستند صحبت کند. عکسی که در ۱۸ سالگی و پیش از اعزام به سربازی با دوستان آن زمانش گرفته است. دوستانی که تعدادیشان تنها در خاطرات این هنرمند زنده اند.

این عکس یکی از مهمترین یادگاری های زندگی کاک غریب است

این عکس یکی از مهمترین یادگاری های زندگی کاک غریب است

خودش را اینگونه معرفی می کند: محمد غریب خدریار هستم. متولد ۱۳۱۸ در شهر سقز. پدرم سرشیوی و اهل “ده‌ره‌‌زیاره‌ت بالا” و مادرم اهل سنندج بود. دو برادر و دو خواهر تنی دارم و یک برادر و چند خواهر ناتنی که خواهرهایم ساکن کردستان عراق هستند. بعد از سربازی در ژاندارمری استخدام شدم و پنجاه سال پیش با خانمی که بسیار متشخص و محترم بود ازدواج کردم. همسری که تا حالا سنگ صبور من بوده و زندگی شادی با او داشتم. حاصل این ازدواج سه دختر و دو پسر است که یکی از دخترهایم در استرالیا و یکی در ماهشهر است. فرزندان دیگرم همینجا زندگی میکنند.

کاک غریب بسیار زود مسئوليت سنگین نان آوری یک خانواده را بر دوش خود می بیند:”پنج سالم بود که پدرم فوت کرد و من با اینکه کیف و کفش مدرسه ام آماده بود نتوانستم درس بخوانم. پسر بزرگ بودم و توی قهوه خانه به عنوان شاگرد مشغول به کار شدم مدتی هم کارگر ساختمان شدم. وضع مالیمان بد بود و تنها دلخوشی، خانه ای بود که به مادرم به ارث رسیده بود و مشکل اجاره خانه نداشتیم. خانه مان اول بازار شیخ بود که الان شده بازار پارچه فروشها. آن زمان کارگر خوب، پانزده ریال تا یک تومن مزد میگرفت. مال من از یک ریال شروع شد و کم کم به پنج ریال و بیشتر رسید.”

از او درباره نحوه کشف استعداد خوانندگیش میپرسم. برایمان خاطره ای را تعریف میکند که هم حکایت کشف استعداد او است و هم اولین دیدار با حسن زیرک gharibxdryar (2)بزرگ. آن سالها مردم جمعه ها برای گردش به قوپی های اطراف سقز میرفته اند. قوپی مکانی سرسبز پر از درختهای بید و چنار بود. شخصی به نام “عمو صالح جارچی” که گویا مرد با هیبتی هم بوده هر هفته محل اتراق آن جمعه را در شهر جار میزده. یکبار که نوبت قوپی “قه‌ره‌چخۆڵ” _پایین پل سقز_ می رسد کاک غریب هم که چهارسال بیشتر نداشته به آنجا میرود و میبیند حسن زیرک آواز میخواند. کمی که میگذرد حسن زیرک خسته می شود و از جمع میخواهد کس دیگری ادامه بدهد که کاک غریب بدون خجالت میگوید من میخوانم.

می پرسیم آیا آوازها را قبلا شنیده بودید؟ “نه همانجا که حسن زیرک میخواند حفظ کردم و دوباره برایش خواندم. میرقصیدم و میخواندم و مردم تشویقم میکردند. این شد که عاشق آواز خواندن شدم. از تشویق مردم خوشم میامد. ولی از ترس داییم که خیلی با اين کار مخالف بود و ترکه ی بلندی هم برای کتک زدن بچه های فامیل داشت آن روزها جرات نکردم خیلی جدی پی اش را بگیرم.”

به یکی از مهمترین مقاطع زندگیش می رسد جایی که استعدادش پرورش یافت: می گوید:” من در سربازی بسیار زبر و زرنگ بودم. در پروژه ی پیکار با بیسوادی، دو کلاس اکابر را خواندم. بعد از اتمام دوره آموزشی به مهاباد منتقل شدم. آنجا خلیل فلاحی نامی به من توصیه کرد که بگویم بنایی بلدم و با اینکه فقط کارگری کرده بودم خود را بنا معرفی کردم و باعث شد من را به پست مهندسی نزد همین خلیل فلاحی بدهند. آن جا هم با قادر سیاحی آشنا شدم که قره نی میزد و صدای خوبی داشت . در همه ی مراسمهای پادگان مثل جشن ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی، مراسم تولد پسر شاه، ۴ آبان، ۹ آبان و… به عنوان خواننده حضور داشتم  و در نمایشنامه ها هم بازی میکردم.”

خاطره ای از امتحان درجه اش  تعریف می کند که بازگویی آن خالی از لطف نیست.”برای امتحان درجه داری یک انشا به ما دادند با موضوع پول.  من هم روی ورقه، اول نوشتم محمد غریب خدریار، زیرش نوشتم انشا درباره پول و زیر آن هم نوشتم “کاری که پول میکند غول نمیکند”. برای همین یک خط به من بیست دادند و یک ماه در مدارس مهاباد گرداندند.

در همان دوران سربازی است که با ماموستا ماملی و ملا حسین عبدالله زاده آشنا می شود.

درباره آشنایی با ماملی بیشتر برایمان می گوید “توی یک قهوه خانه دیدمشان. مشغول “دومینو” بودند. جلو رفتم و از او خواستم با من بازی کند ولی به شرطی که هرکس باخت یک دهن آواز بخواند. بازی را من بردم ولی هرچه اصرار کردم حاضر نشد بخواند. این شد که من برایش خواندم. گفت صدایت قشنگ است ولی نیاز به تمرین دارد. در پنج سالی که مهاباد بودم جمعه ها به مجالسی میرفتم که ایشان حضور داشتند و سعی میکردم یاد بگیرم.

یکبار هم سالها بعد، سال ۱۳۶۵، با هم برنامه اجرا کردیم. بازنشسته شده بودم و برای گلایه به ایشان زنگ زدم که همه آمدند شما نیامدی. گفت من سقز نمیایم (سر ماجرای فوت حسن زیرک و شایعات پیرامونش) ولی تو بیا اینجا، که بعد حسین رهبر کسی را فرستاد دنبالم و رفتم مهاباد. آنجا یک نوار ویدئو با هم ضبط کردیم که متاسفانه نوار را به کسی دادم که هرگز پس نداد.”

کاک غریب بعد از سربازی به استخدام ژاندارمری در می آید. درباره دوران خدمتش در نظام می گوید:” پنج سال مهاباد بودم سپس پنج سال تایباد در مشهد. بعد تربت جام و دوباره تایباد و سپس سنندج و بانه و مریوان و سقز و دوباره مشهد. ماجرای انتقال و تبعیدم به شهرهای مختلف با کلی خاطره همراه است. بار دوم که با تایباد منتقل شدم تیمسار اویسی آمده بود آنجا. سال ۱۳۵۵ بود. یک مدت به عنوان مترجم زبان کردی همراهش بودم . یک روز به او گفتم  که جانم به لبم رسیده، حقوقم کم است مادرم سقز تنهاست و نمیتوانم دیگر بمانم خیلی درخواست داده ام جواب نداده اند. همانجا درخواستم را امضا کرد و به سنندج منتقل شدم. ولی فرمانده ناحیه در سنندج همان روز اول چون دیده بود توی یک عروسی خوانده ام به مریوان منتقلم کرد و بعد از عوض شدن او بود که به سقز آمدم. ولی با آمدن خلخالی به سقز و همکاری نکردن من با او، دوباره به مشهد تبعید شدم.”

gharibxdryar (3)

کار هنری را چگونه با شغل اصلیتان هماهنگ میکردید؟ “خیلی مشکل بود. مخصوصا زمان شاه که افراد نظامی برای خواندن به دستور شاه نیاز داشتند. ایرج خواجه امیری مجوز شاه را داشت. ولی در مواردی که برای دولت برنامه اجرا میکردیم یا برای خانواده نظامیان چون فیلمبرداری نمیشد نیازی به مجوز نبود. بیشتر ترانه های فکاهی میخواندم. خودم برای اولین بار برای پیرزن و بیوه زن ها و زن بابا شعر گفتم.”

_شما دو آهنگ معروف دارید “‌‌شه‌ریفه باوكه‌ڕۆ” و “ئامان مه‌ڕۆ سه‌وری”، داستان پشت این ترانه ها چیست؟

قبل از سربازی این دو آهنگ را ساخته بودم. هجده سالم بود و دوست دخترم عروسی کرده بود. دوستی داشتم که وقتی مرا غمگین دید گفت: چیه چرا تو خودتی. گفتم ولم کن دوست دخترم عروسی کرده. در جواب گفت: باوكه‌رۆی بۆ بكه. این جمله در ذهنم ماند و بعدها شعر ‌‌شه‌ریفه باوكه‌ڕۆ را برایش گفتم و در مجالس و عروسیها میخواندم ولی اولین بار که ضبط شد در اواخر همان مجلس بود که با ماملی برنامه داشتیم. من همینجوری برای تفریح خواندم و فاروق متین (سنتور نواز) گفت من این را ضبط میکنم. گویا بعدها به طریقی به دست کریم طلایی می افتد که در مهاباد استریو داشت و او هم این آهنگ را به اسم سید محمد صفایی پخش میکند.

“ئامان مه‌ڕۆ سه‌وری” را هم از یک خواننده در یکی از روستاهای تیلکو الهام گرفتم که وسط آواز خواندن چشمش افتاده بود به گوساله شان که توی زمین روبه روی عروسی، نخودهای تازه سبز شده را میخورد. همراه با آواز خواندن داد میزد “سافه مه‌یێڵه گۆره‌كه بازۆ نۆكه‌كه‌ی خوارد كه‌نیشك برا گه‌ماڵه ئامان مه‌ڕۆ سه‌وری “. شعر طنزی برایش درست کردم ولی فقط جاهایی میخواندم که فیلمبرداری نمی شد.

آقای خدریار سپس توضیح میدهد که به دلیل شباهت سبک، ایشان را با سید محمد صفایی اشتباه میگرفتند و به روابط دوستانه خودشان با آن مرحوم و خاطرات خوبی که داشتند اشاره میکند و میگوید:

۷-۸ سال سقز بود. مثل دوتا برادر بودیم. خانم اولش که مرد دوباره برایش زن گرفتیم که آن هم کلی ماجرا داشت.

از کاک غریب در مورد آثار منتشر شده اش می پرسیم:” یک کاست دارم که شامل هفت آهنگ است که آن زمان مرتب از ایستگاه کوردی عراق پخش میشد. ضبطش کار استاد میرزاپور بود با نوازندگی آقایان فیض نژاد، عزیز سیفی، فردین طاهری و اسماعیل یعقوبی. در همین سقز ضبط شد و پخش آن را هم آقای اسعد داوری به عهده گرفت.

یک کاست هم با علی خورشیدی و رشید فیض نژاد دارم که بیشتر مجلسی و خصوصی است و یک نوار ویدیویی هم با ماملی که پیشتر توضیح دادم و یکی هم با سید محمد صفایی که نزد بچه هایم است.”

اجرای برنامه در شبکه کردسات فصل جدیدی از معرفی وی به علاقمندان موسیقی کردی بود. از چند و چون دعوتش به کردستان عراق و اجرای آن برنامه می پرسیم:”  دلیل اصلی آن پخش آهنگ “‌‌شه‌ریفه باوكه‌ڕۆ” در کردستان به اسم سید محمد صفایی بود. آنجا دوستی داشتم  که زمان آوارگی در سقز زندگی میکرد. او و چند دوست دیگر میگویند این آهنگ مال غریب است. برای اطمینان میروند پیش عزیز سیفی که اینجا معلم بود و حالا در کردستان عراق ساز می زند که او هم تایید میکند. سال ۱۳۸۷ بود که به طور رسمی به کوردسات دعوت شدم. پس از بازگشت به سقز، “هیرو خان” که قبلاً هم مرا میشناخت با دیدن برنامه از من برای سفر مجدد به کردستان عراق دعوت کرد، نوزده روز هم مهمان ایشان بودم و سپس کانال خاک تصمیم گرفت برای آهنگهایم کلیپ بسازد که به دلیل مشکلاتی با مدیریت وقت کانال خاک، منتفی شد.”

عکس از کاک غریب و هیرو ابراهیم احمد همسر مام جلال

عکس از کاک غریب و هیرو ابراهیم احمد همسر مام جلال

کاک غریب طی چند سال اخیر برنامه های مختلفی در سقز اجرا کرده است و همه درآمد حاصله را به سرای سالمندان و کودکان بی سرپرست و کودکان استثنایی داده است چرا که به گفته خودش به دنبال درآمد از راه هنر نیست و پول بازنشستگی برای زندگی دو نفره شان کافیست. لابلای حرفهایش پی می بریم که خود نیز بیمار است و چند سالی است مشغول مداوا است. به گفته خودش بیماری اش حالا کنترل شده و در حال درمان است.

در پایان گفتگویمان متوجه می شویم بعد از بازنشستگی زمان زیادی را به کوه نوردی اختصاص داده است و تلاش بسیاری برای توسعه این ورزش در سقز کرده است.: “از سال ۶۵ که بازنشسته شدم برای گردش به کوه میرفتیم. نظامی بودم و به کوه و دشت علاقه فراوان داشتم. وقتی آقای عباسی رئیس هیئت کوهنوردی شد مسئولیت کمیته انظباطی هیئت را به من سپرد. یک جورهایی من پایه گذار این هیئت بودم. تا قبل از عملی که داشتم با همسرم مرتب به کوه میرفتیم ولی حالا که من نمیتوانم او هم تنبل شده و نمیرود.”

پاسی از شب گذشته است. خاتمه ی این سفر آهنگیست که کاک غریب برایمان میخواند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا