چند سکانس از یک زندگی معمولی
سیمای شهر مندرس

سالها پیش کودکی بیش نبودم، در زنگ ورزش که همگی بی صبرانه منتظرش بودیم، معلم ورزش سوتی در گردن، گرمکنی به تن و توپی قانونی در دست، بعد از آنکه مشتاقان به فوتبال که تعدادشان هم کم نبود را به دو یا سه دسته تقسیم میکرد. بازی را راه مینداخت اما اندکی بعد آرزومندان سینه چاک را که از فوتبال تنها لگد زدن به توپ و سعی در قرار دادن آن در گوشهی دروازه میدانستند با صدای سوت متوقف میکرد و به لحنی آمرانه شروع به نصیحت کردن بچههای تخس و تکرو میکرد که فوتبال مانند زندگی است، برای موفق شدن تیمتان تکروی نکنید به همدیگر پاس بدهید، فراموش نکنید این است رمز کار تیمی و البته موفقیت.
سالها بعد، فارغ از تحصیل شده از درس و مدرسه، جوانکی با فکرهایی در سر و هواهایی در دل، در کسوت مشاور در شرکتی معظم، نه به کار که به تلمذ مشغول شدم. روزی با صحنهی جالبی مواجه شدم. صاحب شرکت روی میز کار هر یک از مدیران شرکتش بادبزنی دستی از نوعی که در اکثر پلاستیک فروشیها یافت میشد قرار داده بود. ابتدا فکر کردم که این بادبزنها را به منظور استفاده در هنگام گرمای هوا پیش بینی شده است تا مدیران در هنگام کار و در وقت مقتضی خود را با آنها خنک نمایند. اما بعدها که از صاحب شرکت که اتفاقا خودشان مدیر شایسته و شخصیت بسیار موفق و خوشفکری بود پرسیدم فلسفهی وجود این بادبزنهای دستی با وجود کولرهای موجود در شرکت چیست؟ او در کمال خونسردی البته با کمی گلهمندی عنوان کرد که با مدیران مختلف شرکتش جلسهای گذاشته است و در این جلسه به آنها یادآوری کرده که؛ علت استخدام شما مدیران – که اتفاقا بالاترین حقوق و دستمزدها در شرکت را هم دریافت میکنید- این است که از شما انتظار دارم هر مشکل و مسائلهای در شرکت و در روند اجرای امور آن بوجود آید آن را حل کنید، نه آنکه مشکلها و مسایل را مانند ذغال داخل منقل با بادبزن، باد زده و شعلهور کنید و چون دایهای مهربان که نگران بزرگ شدن طفل و بیکار شدن خود است در حالی که هیچ کاری نکرده با نگاههایی که شبیه کاراکتر گربهی چکمهپوش با گوشها و سبیل آویزان به نزد من بیاید و گزارش دهد که فلان و بهمان مشکل بزرگ وجود دارد و باید رفع شود.
این بادبزنهای دستی را برای یادآوری این مطلب روی میز کارشان قرار دادهام تا هر لحظه به یاد بیاورند که وظیفهی آنها و فلسفهی وجودیشان حل مشکلات است نه شعلهور کردن آنها و پاس دادن منقل افروخته به روی میز مدیر یا کارمند دیگر.این است رمز کار تیمی و البته موفقیت!
همین چند روز قبل صبح جمعه، آفتاب زده و نزده هوس کردم از خانه خارج شوم و به رسم زندگیهای نرمال، پیش از آنکه خیابانها و کوچهها به تصرف انبوه ماشینهای پارک شده در گوشه و کنار در آید و میدانها به صحنهی خروج و غرش گاز کربن از اگزوز ماشینهای در هم لولیده و بوی نامطبوع کلاجهای نیم گرفته و گُر گرفته تبدیل شود قدمی بزنم و از هوا و طبیعت زیبای پاییزی بهرهمند شوم. خیر است انشالله!
خلق در خواب و من شال و کلاه کرده آغاز به قدم زدن کردم. اما از همان آغاز با مواجه شدن با هجوم صحنههای زشت، آرزو کردم که کاش عطای بهره بردن از پاییز را به لقایش بخشیده بودم. در هر کوچه و خیابانی که قدم میگذاشتم با انبوهی از ناهنجاری و مشکلات مواجه میشدم. از آسفالتهای بی کیفیت و پاره پاره و انبوه دستاندازهای تعمدی و چالههای ایجاد شده در وسط خیابانها و شیارهای سینهی خیابانها چاک داده. از بیخیالی و بی توجهی در عدم برخورد با متجاوزان به حریم پیادهروها تا ناسنگفرشهای سیمانی بیکیفیت و لق و شکستهی کف پیادهروها که گویی نه به قصد ایجاد رفاه مردم که بعمد بعنوان ابزارهای بزمین انداختن شهروندان به منظور ایجاد رونق و ازدحام مطب پزشکان شکستهبند، گوشه گوشهی مسیر، چون میدانی از مینهای جنگی در زمین کاشته شده بود.
جوبهای کنار خیابان همه آکنده از آشغال و کثافت با جدولهایی شکسته و بی کیفیت که شبیه دندانههای یک شانهی قدیمی مستعمل یک در میان شکسته و لبپر شدهاند و نگاه من و سایر رهگذران را به سخره و ریشخند میگرفتند. شاید بهتر است این سکانس را بیش از این طولانی نکنیم که خود به تنهایی قابلیت یک فیلمنامهی کامل و چه بسا یک سریال چند فصلی و چند قسمتی دارد چون دست بر قضا اینبار این فیلم واقعا به رایگان و هفت روز هفته در همهجای شهر در حال پخش است.
چندی پیش وقتی دیگر وضعیت ناترافیک ناشهریِ شهر سقز، جان به لبِ همه از جمله خبرنگار واکاوی رساند و بر آن شد کمر همت برای ریشهیابی وضعیت نابهنجار موجود ببندد و حتی چندین نویسندهی فرهیختهی صاحب قلم دیگر نیز به رسم اعتراض به وضعیت اسفناک موجود یادداشتهایی نوشتند، بر نگارنده واضح و مبرهن بود که تلاش خبرنگار واکاوی این بار هم برای ریشه یابی یک مشکل از انبوه مشکلات شهر سقز ثمری جز خسته و فرسودن شدن نخواهد داشت. زیرا به تجربه مشخص شده است که امور شهر سقز با وجود آنکه همه خود را متولی آن میدانند اما در وقت وقوع مشکل، متولی ندارد. (ارجاع به گزارش قبلی واکاوی)
هر مدیر و رییس ادارهای در هنگام طرح مشکل، در سیاستی نانوشته و در واکنشی تکراری و کلیشهای در حالی که با خبرنگار همدلی کرده و ضمن ادعای اینکه خود بخوبی و شاید به مراتب بهتر از مردم و خبرنگار به وجود مشکل آگاه است، اما بر اساس قانون فلان مشکل به فلان اداره و سازمان دیگر مرتبط است و متاسفانه قانونا کاری نمیتوانند بکنند و باید رفت از آن اداره و سازمان علت را جویا شد. سپس در حالی که مشتی نخود سیاه در جیب خبرنگار میریزد او را روانهی فلان اداره و سازمان دیگر میکند. دقیقا نعل بر نعل داستان تکرار میشود بطوری که گاه خبرنگار در کلافی سردرگم گرفتار میشود.
در پایان شاید بهتر باشد این نکته را یادآوری نماییم که قرار گرفتن کاملا اتفاقی این سکانسها، خدای ناکرده این برداشت اشتباه را به ذهن متبادر نکند که نگارنده انتظار دارد فرماندار محترم شهر سقز بعنوان بالاترین مقام اجرایی و هماهنگ کننده شهر، روی میز روسا و مدیران ادارات و حتی معاونان خودشان هر کدام یک بادبزن پلاستیکی قرار دهد. چه که نگارنده خود شاهد است این عالی مقامان با دقتی وصف ناشدنی نصایح معلم ورزشهایشان را به گوش جان شنیدهاند و هرچند در اجرای رمز کار تیمی موفق نبودهاند، اما در حد وسع برای موفقیت خودشان از جان و آبرو مایه گذاشتهاند. نگارنده معتقد است باید از این عزیزان بابت اهتمام به رمز موفقیت کار تیمی همچنان که پیشتر هم تجلیل بعمل آمده مجددا تجلیل بعمل آید که لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق.