وحشت از وحشت بازار
سردار فتوحی| جامعه شناس
هر هفته سری به بازار بزنید و به قیمت محصولات نگاه کنید، متوجه می شوید سرها را باید خیلی بالا گرفت، بالاتر از نگاه من و شما. به طوری که دیگر سر ما گیج می رود و به زمین میخوریم.
نمی دانم مشکل از سر(ذهن) و نگاه ماست که هر روز فرسوده می شود و قدرت دیدمان محدود می شود یا مشکل از محصولات است که بالا می روند؟ یا با زبان دیگری بگویم نمی دانم دلار بالا می رود یا ریال و تومان بی ارزش می شود؟
قیمت هر چیزی بالاتر رفته است غیر از خودت، همه چیز با ارزش شده است غیر از خودت. همه چیز سر به فلک زده است ولی تو باید سرت را به فلکه بکوبی، تعطیلی کارخانه ها، مغازه ها، افزایش چک های برگشتی، سیل عظیم و رو به افزایش بیکاران و … بیانگر بی ارزش شدن نیروی انسانی و نیروی کار و به یک معنا انسان است، به عبارتی دیگر به این نتیجه می رسید من نه در زمرۀ چیزباختگان، بلکه از خودباختگان هستم.
به بازار که می روید احساس وحشت می کنید، از وحشتی که در بازار حکمفرما است، از آزادی افسارگسیختۀ قیمتها، از تنوع قیمت ها و افزایش قیمتها وحشت می کنید. وقتی تعمق میکنید هیچ نظمی جر بی نظمی بر این بازار حاکم نیست، گویی همه علیه همه هستند در حین آنکه همه از وحشت، همدیگر را در آغوش گرفته اند.
مردم برای رهایی از این وحشت تنها حرف می زنند و گوش نمی دهند، همانند آنچه که روانکاوی از طریق « تداعی آزاد» در پی رها شدن فرد از تنگناهای زندگی است. در «تداعی آزاد» تأکید می شود که فقط حرف بزن در مورد هر آنچه که در درون داری. در واقع فرد با حرف زدن به نوعی احساس راحتی به وی دست می دهد. گویی حرف زدن نوعی مرهم این وحشت است، این وضعیت به عمومی شدن و مک دونالیزه شدن گفتار منجرشده است ولی نکته اینجاست چه کسی گوش می دهد؟
به روابط بین بازاریان و مغازه داران نفوذ کنید متوجه می شوید مدام در گوش همدیگر زمزمه میکنند که بحث گرانی(به ویژه دلار) نکنیم، زیرا با آگاهی از قیمت ها وحشت می کنند، افسرده می شوند و… کسی به کسی گوش نمی دهد فقط حرف می زند تا مرهمی بر این وحشت باشد. همه سایت ها، گروه ها، روابط دوستانه و غیردوستانه فقط حرف می زنند، انتقاد می کنند، آه و ناله می کنند و … ولی هیچ گوش شنوایی برای خودمان پیدا نمی کنیم، تنها می خواهیم حرف بزنیم تا مرهم بگیریم. نتیجه این وضعیت به انزوا کشیدن شنیدنیها شده است.
این تنها در سطح مردم حکمفرما نیست در سطح دولت نیز رایج است، دولت به مردم گوش نمی دهد و همواره حرف می زند و از مردم انتقاد میکند … بنابراین امروزه ما دچار بی نظمی مضاعف شده ایم، زیرا بی نظمی که در بازار حاکم شده است به بی نظمی دیگری منتهی شده است که هابرماس «ارتباط تحریف شده» می نامد ارتباطی که ناقص، یکطرفه و یکسویه است، یک طرف حرف می زند و طرف دیگری تنها سرش را تکان می دهد که به شخص بفهماند گوش می دهد در حالی که دوست ندارد بشنود. این بی نظمی به ارتباطی منجر شده است که هر کسی خطا را گردن دیگری می اندازد از جمله انتقاد دولت به ملت و ملت به دولت، مردم به سران دولتی در قالبهای مختلفی جمله «فرزندت کجاست»، «جانم فدای ایران»، «اختلاس» و … وضعیت را بر گردن دولت انداخته و از سوی دیگر رئیس جمهور در چندین سخنرانی خود دلایل این اوضاع را مردم پنداشت…
دکتر مثل همیشه عالی
منم تأیید میکنم همان چیزی که توی گروه که دکتر رفیعی راد گفتند، اصطلاح واقعا بجایی را در ادبیات فارسی خلق کردید «مک دو نالیزه شده گفتار»
واقعا که اینطور است همه فقط میخواهند حرف بزنند، سریعا حرف می زنند، بدون تفکر حرف می زنند، زود هم حرفهایشان را فراموش میکنند، منبع فکری ندارد، هیچ تفکری پشت این حرف زدنها نیست، چنانچه نیچه میگوید انسان افسرده نمی تواند بیندیشد، که در متون هم اشاره کردید..