نوتیفیکیشن مرگ

قبل از آن را در جریان نیستم ولی وقتی ما بچه بودیم در شهر ما مرگ‌ها را از بلندگوی مسجد جامع شهر اعلام می‌کردند. روال کار هم به این صورت بود که صبح خیلی زود صاحبان عزا یک نفر را می‌فرستادند دنبال خادم مسجد، یک نوشته تحویلش می‌دادند و ایشان هم خبر را پخش می‌کردند و فرشته‌ی مرگ در آسمان شهر به پرواز در می‌آمد.

پیدا کردن خادم‌ها کار آسانی نبود و چون معمولا سواد هم نداشتند اعلان خبر معمولا با سوتی‌ها و تپق‌های خنده‌داری همراه بود. متن خبر هم ثابت بود و فقط اسامی و تاریخ‌ها عوض می‌شد. خادم دو‌ بار در میکروفون فوت می‌کرد: “آقا/خانم فلانی فوت کرده است، ساعت فلان جنازه‌اش را در قبرستان فلان به خاک می‌سپارند مجلس تعزیه هم در فلان مسجد برقرار می‌شود”.

هنگام پخش خبر به وضوح شهر آرام‌تر می‌شد همه گوش‌شان را تیز می‌کردند تا ببینند این بار قرعه به نام چه کسی در آمده است. پیرترها بچه‌ها را مامور می‌کردند تا خوب دقت کنند ببینند اسم چه کسی خوانده می‌شود، بعد از آن با گفتن «یا ڕەبی خوا عافوی کات» روال روزمره‌ی زندگی از سر گرفته می‌شد.

بعد از آن که صنعت چاپ و نشر رونق گرفت کم‌کم این رسم هم از بین رفت. اعلامیه‌ و اطلاعیه‌ها بودند که به زور سریش و خمیر و چسب به در و دیوار شهر می چسبیدند.قبل از آن مرگ چون‌ نسیمی ملایم می‌آمد،می‌پیچد و گم می‌شدط اما با آمدن کاغذ و‌سریش، مرگ و‌ خبرش ماندگارتر شدند و به بخشی از مبلمان شهری تبدیل شدند. گاهی تا ماه‌ها هر روز خبر مرگ عزیزی همچون روز اول تازه می‌ش،د.

امروز اما خادم و چسب و سریش و سفیر مرگ و‌ خبرش از همیشه به ما نزدیک ترند. نزدیک و ماندنی. همه را با هم همیشه با خودمان حمل می‌کنیم. نونیفیکیشن جای فوت کردن خادم را گرفته و صفحات مجازی آگهی‌های ترحیم جای مناره‌ی مسجد و حافظه‌ی گوشی‌ها جای سریش. خبر مرگ حالا به بخشی از ما تبدیل شده‌است. یک عضو بدن ما، همراه و مدام و همیشه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا