نماد تاریخ روزنامهنگاری سقز

✍فیضالله پیری
کتاب “وحشت در سقز”، اگرچه با هدف وقایعنگاری و خاطرهنویسی تحریر و منتشر شده، اما موضوعی مهمتر در خود نهفته و مستتر دارد و آن تاباندن روشنایی به بخشی از تاریخ تاریک روزنامهنگاری در کردستان و مشخصا شهر سقز است و البته معرفی کیستیِ تاریخنگار و نیکنامی گمنام و همزمان ماندگار به نام “مصطفی تیمورزاده” است که باید از او به عنوان نماد روزنامهنگاری عصر خود در شهر سقز یاد کرد.
گرچه، نه مقدمه نویسان و نه شهباز محسنی- که کتاب به سعی او انتشار یافته- اشارهای به این مهم نکردهاند، اما از لابلای اوراق کتاب میتوان یکی از نقاط تاریخی روزنامهنگاری و روزنامهنگار مسئولیتپذیری چون راوی کتاب را در یک برهه تاریخی زمانی مشخص از کوران حوادث را استخراج کرد.
کتاب وحشت در سقز که تحولات سقز که فاصله جنگ جهانی اول تا اقتدار رضاخان و به عبارتی از سالهای ۱۲۹۳ تا ۱۳۰۲ شمسی را گزارش میکند، هوشمندی یک روزنامهنگار وظیفهشناس را به رُخ تاریخ میکشد.
دریغ که تیمورزاده در همین نزدیکی زمانی و در سال ۱۳۷۰ زندگی را بدرود گفت، بدون آنکه خبرنگاری سراغ او برود و به مثابه شاهد عینی و در قالب مصاحبهای مطبوعاتی، خاطرات بیشتری از او ضبط کند! البته محسنی در مقدمه چاپ اول کتاب نقل کرده که “به واسطه معارفهای که میان پدرم و مرحوم تیمورزاده بود، یکی دوبار در معیت وی به خدمتش شتافتم ولی افسوس که آن هنگام وی به علت کهولت، مریض احوال و در بستر بیماری بود”!
مصطفی تیمورزاده چنانکه خود مینویسد: “فرزند خلف آقا تیمور ابن محمد بیگ ابن سرخاب بیگ کیخسرو بیگ در سال ۱۳۱۱ هجری قمری متولد گشته و در سال ۱۳۱۷ به مکتبخانه فرستادند”. کتابش نیز روایت سالهای ۱۱۳۴ هجری قمری تا هفت سال بعد از آن را گزارش میکند. به عبارتی رویدادهای کتاب به زمان ۲۳ تا ۳۰ سالگی نویسنده است؛ سالهایی که در خلاء قدرت در ایران، شهری چون سقز چون بسیاری از نقاط سرحدی ایران و عثمانی، میان دُوَل مرکزی یا حاکمان محلی چون یاران سمکو دست به دست میشده است. در نتیجه این بی ثباتی مدیریتی، مردم سقز و نواحی در معرض انواع آسیبهای جدی قرار گرفتند که نبود امنیت جانی، روانی و غذایی و نیز کمبود امکانات زندگی از جمله آنهاست.
مرحوم تیمورزاده از این شرایط به عنوان “وحشت سقز” نام میبرد که در نهایت کتاب وی به عنوان “وحشت در سقز” به دست امروزیان می رسد. نویسنده کتاب همچنین در شرح زندگانی خود می نویسد: “کیخسروز بیگ[جد ششم نویسنده] از رواندز عراق به سقز مهاجرت کرده، صاحب این ایل و عشیرت زیاد بود…”.
این روزنامه نگار زمانشناس سپس با اشاره به تحصیل در آن زمان می نویسد: “…. مثلا در سال قرآن را ختم می نمودیم. هرکس پانزده جزء قرآن را میخواند، ختم محسوب میشد… پس از دو سال شروع به مشق و نوشتن نموده و در عوض کتابهای تاریخ، جغرافی و حساب و انشاء، شروع به خواندن اسماعیلنامه و “سنگتراش و باغبان” -که خطی بودند- مینمودیم. بعد به گلستان و بوستان میرسیدیم. در ظرف هفت سال خواندن و نوشتن یاد گرفتم. پدرم فرمود همین مقدار سواد که توان کاغذ خواندن و سیاه نوشتن را داشته باشی، کافی است. زیرا خیال ندارم که پسرم ملا شود. دوستانش هم تصویب نمودند”!
🔸دیگر بخشهای این کتاب را به مطالعه آن توسط مخاطبان ارجاع می دهم.