وقتی که جوانان کُرد برای کار به شهرهای دورتر می روند!
آیا معیشت در کردستان دوباره شبیه روزهای سخت دهه ۷۰ می شود؟

کمتر خانواده ای را می توان یافت که یک یا دو نفر از اعضای آن در یکی از شهرهای دور و یا نزدیک و اخیرا نیز در کشورهای همسایه و خصوصا اقلیم کردستان به سر نبرد، این دور شدن از خانواده نه برای تفریح، سرگرمی و یا تحصیل، که عمدتا برای کسب و کاری است که در خانه خود و در شهر خودشان پیدا نمی شود.
در سال های نه چندان دور یعنی اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد مرد به عنوان نان آور خانه بیشتر ایام سال را به اصطلاح در شرکت می گذراند، این شرکت همان کارگاههای ریز و درشتی بود که در اقصی نقاط ایران پراکنده بود به جز کردستان، کردستانی که می توان ساعت ها از اقتصاد محروم، فقر، بیکاری، و سایر مصیبت هایش گفت و فرد به ناچار و برای سیر کردن شکم اعضای خانواده باید ترک دیار می کرد و دیدار او با خانواده در طول سال به سه الی چهار مرتبه و هر بار دو الی سه روز ختم می شد. در بهترین شرایط و به نیت جلوگیری از دور بودن اعضای خانواده از یکدیگر، کلیه اعضا تن به کار در آجر پزی و کوره پزهایی می دادند که خود به نوعی عذاب برای اعضای خانواده و خصوصا کودکان محسوب می شود. بیگانگی از خود و آنچه در اطراف فرد بود تنها دستاوردی بود که ساعت ها کار طاقت فرسا در این اماکن برای فرد به ارمغان می آورد.
به مرور زمان شرکت رفتن ها برای مدتی قطع شد، این قطع شدن نه به این دلیل که در کردستان صنعتی پا گرفته باشد و یا کسب و کاری فراگیر برای اهالی منطقه بوجود آمده باشد، بلکه از آن جهت بود که کسب و کار کاذب از جمله کارگری ساختمانی و تقاضا برای ساخت و ساز، دست فروشی و پدیده نامبارک دیگری به نام کولبری رونق گرفت و مردم با قناعت به حداقل ها ماندن در کنار خانواده را به دوری از آنان ترجیح می دادند که باز هم در پدیده شوم کولبری فرد هزاران مخاطره طبیعی و انسانی را به جان می خرید و دست آخر نیز اگز جان سالم به در می برد رهاوردی برای وی نداشت.
این موضوع نیز اما دیری نپایید، دیگر دست فروشی کفاف خرج خانواده را نمی دهد، ساخت و ساز متوقف شده است، صنعت نداشته همچنان راکد است، در کولبری هزاران اتفاق طبیعی و انسانی بر سر راه وجود دارد و حداقل های امنیت فرد تأمین نیست، درس خواندن نیز دیگر چنگی به دل نمی زند، این دفعه طیف وسیع تری در بحران بیکاری گیر افتاده اند، جوانانی که هزاران آرزو به دل دارند و می بینند که از راه درس خواندن نمی توان به یک صدم از آرزوهایشان برسند نیز به این طیف می پیوندند و باز رفتن را بر ماندن ترجیح می دهند، هر جایی غیر از کردستان…
اکنون دیگر وضعیت نابسامان معیشت در کردستان و عدم اشتغال در شهرهای کردنشین بیش از هر زمان دیگری به چشم می خورد، حال که ظرفیت های موجود در کردستان نمی تواند فرزندان خود را در آغوض بگیرد این فرزندان خود به ناچار در هر مقطع سنی مجبور اند برای آینده خود و خانواده شان تصمیم به رفتن بگیرند. ماجرا به همین جا ختم نمی شود، کوچ به چندصد کیلومتر دورتر از زادگاه خود برای تأمین حداقل های زندگی، می تواند نشان از هزاران اتفاق نا مبارک دیگر باشد.
واقعیت ها را باید پذیرفت، شوهری که همسر خود را تنها گذاشته و ارتباط آنان محدود به یک تماس تلفنی در روز می شود، پدری که باید فرزندان خود را تنها بگذارد و این فرزندان دور از مهر و آغوش پدری شب را به صبح برسانند، مادری که با هزار امید و آرزو فرزندی را بزرگ کرده و اکنون این فرند در صدها کیلومتر دورتر بر داربست های فلزی لرزان کار می کند و هزاران مورد دیگری که ممکن است برای هریک از ما و یا اطرافیانمان روی داده باشد نباید نادیده گرفته شود. از آنجا که روابط خانوادگی جزئی از وجود هر کسی را تشکیل می دهند و انواع تجربه عاطفی را در بر می گیرد می توان گفت روابط خانوادگی میان زن و شوهر، پدر و مادر و فرزندان، برادران و خواهر می تواند گرم و ارضا کننده باشد، اما در این موقعیتی که ناتدبیری ها برای کردستان رقم زده است می توان نوعی سردی روابط را احساس کرد که اعضای خانواده را دستخوش نومیدی کرده و یا آنها را سرشار از احساس عمیق اضطراب و گناه می کرده است. رویه تاریک و ناخوشایندی که در خانواده ها ممکن است به ستیز، جدایی و طلاق بیانجامد و دور باطلی از انواع بحران های اجتماعی را به عنوان میراثی شوم برای کردستان به ارمغان بیاورد که اگر چاره ای برای آن اندیشیده نشود می توان گفت فروپاشی نزدیک است.