به شکرانهی انتخاب شهردار؛ اندر فواید خاموشی و عشق و جوانی

آنتونی رابینز نویسنده و سخنران سرشناس انگیزشی آمریکایی، برای برخورداری از زندگی پر انگیزه و شاداب توصیه میکند: هر روز دلیلی تازه برای شکرگزاری و سپاس از پروردگار پیدا کنید.
ساعاتی قبل خبری در فضای مجازی پیچید که بهانهی فردای من برای سپاسگزاری از خداوند را فراهم ساخت. داستان چه بود؟
نزدیک به دو ماه قبل خبر آمد که شورای محترم و “فعال” شهر سقز از تلمذ فصل “فواید خاموشی” بوستان شیخ اجل سعدی، فارغ گشته، سر از جیب مراقبت برداشته و بسلامت رهیده از بحر مکاشفت، از هر درختی دامنی گل هدیه فراهم ساخته است که اصحاب چشم به راه را به بوی گل مست کنند.
بله! بعد از گذشت فصلها و ماهها و روزها، اعضای محترم شورای شهر، مهر سکوت از لب گرفته و بعد از غور و شورهای طولانی در طی فراخوانی که هرگز اعلام نشده بود! از میان صدها و شاید هزاران پرونده و رزومهی مشتاقانِ خدمت که به دبیرخانهی شورا جهت انتخاب شهردار واصل نگردیده بود، قرعهی فال به نام دریا دلی از خطهی آذربایجان که پیشتر کشتی سعادت سیمینه و بوکان را به سلامت به ساحل نجات رسانده، زدهاند، وی را مفتخر به سپردن سکان شهرداری سقز نمودهاند تا سقز مردمان روز خود را با شادی و شاکر از نشستن همای سعادت بر شانهی جنگاوری گمنام آغاز کنند. که دیگر کشتی شهرداری این شهر بیش از این بگل نخواهد ماند و بادبانهای فراخ بادهای موفقیت را در آغوش کشیده و زورق شعف و شادی رهسپار سرزمین خوابهای طلایی خواهد شد:
از دست و زبان که بر آید/ کز عهدهی شکرش به در آید
پس واجب آمد بامدادان، آفتاب طلوع کرده و نکرده، هنگام ایستادن به سوی سرزمین حجاز سر بر آستان ساییده، خدا را شکر نماییم که: پروردگارا! از بابت اینکه عمری چنین طولانی به بندگانت عنایت فرمودی تا چنین روز فرخندهای را شاهد باشند، شاکریم! شکر که چاکران درگاه و این همه مردم چشم به راه، آرزو به دل نمانده و این روز مشعشع را به چشم سر دیدند!
شبهای هجر را گذراندیم و زندهایم/ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
اما تو گویی شورای شهر بعد از فراغت از غور در فصل “فواید خاموشی” از کتاب شیخ اجل و هنگام ورود به فصل “عشق و جوانی” چنان مستغرق این فصل شده که خود را مستغنی از کوچکترین توضیح دیده و باز سر در مراقبه فرو برده و “دستِ به اکراه آورده بیرون” را پس کشیدند. تا کامهای تشنه در نوشیدن شراب سرمستی به راه افراط نیفتند که “زمستان است و سرما سخت سوزان است.”
حکما با خود اندیشه کردهاند عوام را چه نیاز است به توضیح؟!؟ اکنون که فصل انتخابات نیست. مردمان هم که فراموشکارند و صدای ساز و دهل از ستاد که بگوش آید جماعتِ در خلسهی فراموشی فرو رفته، سر از پا نشناخته و دست افشان چنان هلهلهی شادی سر میدهند که گویی نه خانی آمده و نه خانی رفته.
اما حضرات! در اینکه مرتبت شما فعلا چنان رفیع است که از ارائهی هر توضیحی بینیاز هستید. اما شهر سقز مردمانی دارد که هنوز با شنیدن نام شهرشان در هرجای عالم که باشند پوست تنشان به مور مور میافتد و ضربان قلبشان تندتر میزند.
شایسته آن مقامات عالیه است یکی دو خط نامه از سر مرحمت خامه بجنبانید از جهتِ سیراب کردن کامهای تشنهی مشتاق تلمذ از شیوهی مراقبه و غور و شورتان. اندکی روشنگری نمایید که ناخدای برگزیدهی آن عالیجنابان چه افکار و ایدههای تابناکی برای عمران و آبادانی این شهر داشته که شمایان را چنین شیفته و مفتون دامن اختیار از کف داده و انگشت به چاقو بریده وی را شایستهی خدمت به خلق و خدا یافتهاید و همای سعادتِ “شهرداری” بر دوشش نشاندهاید؟ وی را چون یافتید و وی شما را چوُن جُست؟
شرح دهید در ایام ماضی این ناخدا، جور کدام طوفانها چشیده و به چه حیلتی اقیانوسها و رودخانهها در نوردیده و زورق مردمان به سر منزل مقصود رسانده است؟ پاسخ این پرسشها که دیگر اسرار مگو نیست؟ (اگر هم هست که جای تعجب نیست. مدتهاست ندارم امید “زچشم دوستان دور یا نزدیک!”). عالی مقامان شورای شهر! کتاب وزین گلستان سعدی با فصلی شروع میشود که جا دارد آنرا هم به دقت مرور کنید. خواندن فصل “عبرت پادشاهان”.
ادای دینی است به سعدی،مهدی اخوان ثالث و آنتونی رابینز
و ادب و احترام و شاید اندکی غبطه به حال بزرگ عزیزانی که رفتند و این روزها را ندیدند.