روزی كه انتقامجويی هندوانه داران نافرجام ماند

اسمش يلداست بزرگترين انتقامجويی اتحاديه هندوانه داران، جشن ملی تخمه خوری، شروع رسمي دوره ی افت فشار و تعطيلات شركت فراوده های نفتی، آغاز فصل ليز خوردن ، و اضطراب خفگی با مونوكسيد. ..
در حالی كه اينها را در سرم بلغور می كردم حوصله ام داشت يخ می زد که زدم به پياده رو تا هوايي بخورم. پياده رو به يومن بچه های همسايه yaldavakawi97 به يك مسير لژسواری تبديل شده بود .پس يك قسمت از خيابان را به عنوان لاين اختصاصی خودم انتخاب کردم. هنوز دوسه قدم از منزل دور نشده بودم كه يك فروند كلاغ با مهارت هرچه تمام كار شماره ی دوی خود را روی دستشويی متحرك اش خالی نمود. معمولا دستمالی جهت پاك كردن عينك و ترشحات زمستانی همراه دارم.
دستم را در جيب سمت راست فرو کردم و متوجه شدم دستمال جايش را با يك عدد پنجاه هزاري عوض كرده است. هرچه به مغزم فشار اوردم دوره اي را به ياد نمي اوردم كه پولي از آن به جا مانده باشد چرا که معمولا مقداری کسری بودجه به دوره ی بعد انتقال پیدا می کند. اما در وضعيت كنوني مديريت بحران جنگ زده ترين يخچال خاورميانه مهم تر است از محل تامين سرمايه. خلاصه با عزمی دو چندان به قصد پيشواز اين طولاني ترين شب سال جاي برنامه ي پياده روي را با خريد هندوانه و اجيل عوض نمودم.
پیش بینی ضرب المثل های لعنتی در نود و نه درصد درست از آب در می آید و می ترسیدم پول باد آورده ام بیافتد و باد آن را ببرد. پس دوباره دستم را در جیب نمودم تا مطمئن شوم پنجاه هزاری مذبور سقوط نکرده باشد. هنوز آنجا بود. جیب های کاپشنم زاویه ای چهل و پنج درجه به سمت پایین با خط کمربندم می ساختند و جان می دادند برای نگهداری وسایل اضافی. پس پنجاه هزاری فوق را کف دستم پنهان کردم و هردو را به جیب شلوارم انتقال دادم. در این مدت اطراف را مثل یک کارگاه می پاییدم و حساب هر جنبنده ای رادر شعاع ٥٠٠ متری داشتم. در دلم تشویش و دلهره ی عجیبی بود و قلبم داشت راهش را از توی دهانم به پیاده رو پیدا می کرد. فاصله ی منزل تا بازار کش آمده بود و تمامی نداشت. سرعت قدم هایم چند برابر شده بود.
چندسالی طول کشید تا این که بالاخره به بازار رسیدم. بازار پر بود از پسر دخترهایی که مثل مگس هایی با الگویی نامشخص و بدون هدف دور خودشان و همدیگر می چرخیدند. در ذهنم فقط یک چیز بود و آن هندوانه و یک چیز دیگرهم بود و آن آجیل. در خاطرم هست اخرين باري كه هندوانه خريدم قيمت هر كيلو هندوانه ٥٠٠ تومان به شرط چاقو بود. با خودم حساب كردم يك هندوانه و يك كيلو اجيل می خرم و بقيه را ته جيب بيچاره نگه می دارم برای بلايای طبيعی یا می چسپانم به دیوار مهربانی. اول از اجيل شروع می كنم ، كيلويی شصت هزار تومن . با خود گفتم چه كاريه كلي كالري اضافه بدهيم به بدن كه چه شود .پس به همان هندوانه اكتفا می كنيم. هم آبدارست و هم شیرین و هم فراوان. كمي ان طرف تر با فونت بی- تيتر سايز ٧٠ نوشته بود هندوانه كيلويي ٥٠٠٠ تومان تمام. تا راه را بر کلیشه ی قدیمی ریال-تومان بسته باشد.
اتحاديه هندوانه فروشان خواسته بودند امسال كار را يكسره نمايند. يعنی تمام سرمايه ی بادآورده را هم خرجش كنی باز زورت به يك هندوانه نمی رسد و تازه اگر خوش شانس باشی و يك زير ده كيلو نصيب ات گردد بايد جور حمالی اش را در این هزار كوه و كمر به جان بخری. تازه يلدا كه به هندوانه خوردن نيست مهم دورهمی و صفا و صميميت اش است. باید سراغ گزینه های دیگری می رفتم. لیمو و پرتقال. وضعیت آنها هم تعریفی نداشت. تمام پس ماندهای صادرات غیرنفتی یک جا جمع شده بودند. قیافه های کج و معوج آن ها نمی توانست میل به خرید را حتی در آدمی مثل من که معمولا آه در بساط نداشت تا با ناله سودا کند ترغیب نماید. به فکرم رسید ایده ی تعویض برنامه های پیاده روی و خرید شب یلدا از اساس کار اشتباهی بوده. حالا یک دقیقه بیشتر یا کمتر چه توفیری دارد. جای برنامه ها را دوباره عوض کردم و بازار را به مقصد نامعلومی ترک نمودم. هوا سرد شده بود و تمام سرم داشت به کلاه خودی از جنس خودش تبدیل می شد. خواستم کلاه کاپشنم را سرم بگذارم که دیدم دود شده رفته هوا و تازه متوجه شدم آن،کاپشن خودم نبود. شاید دیوار رختکن باشگاه را دیوار مهربانی خودم کرده بودم و مقداری به هم عشق ورزیده بودیم.