زندگیمان بوی «خردل» میدهد

حمید حاجیپور
۷ تیرماه سال ۶۶ فاجعهای در شهر مرزی سردشت از توابع آذربایجان غربی رقم خورد که با گذشت ۳۱ سال مردم این شهر زخم خورده از جنگ هنوز با آن دست بهگریبانند. هواپیمای جنگی ارتش بعث عراق در آسمان سردشت پدیدار شد و ۳ بمب شیمیایی بر سر مردم این شهر فرو ریخت. لحظاتی بعد دود سفیدی شهر را فرا گرفت و یکی از غمانگیزترین صحنههای تاریخ کشورمان به بار آمد. ۱۱۰ کشته و بیش از ۵ هزار هموطن بیگناهمان قربانی بمباران شیمیایی شدند. کاک عبدالله سلیمانی یکی از کسانی که در این حادثه برادرش را از دست داده و خود و همسرش در این بمباران شیمیایی شدهاند از آن روز میگوید.
«خانه نشسته بودم که صدای بمباران آمد. بیرون رفتم تا ببینم چه شده که دیدم کمی پایینتر از خانهمان یعنی نزدیکیهای هلال احمر دود سفیدی بلند میشود. اسمی از بمباران شیمیایی و گاز خردل نشنیده بودم که بدانم چه بلایی سر مردم آمده. خودم را به محل حادثه رساندم. پیکر بیجان زن و مرد و بچههایی را دیدم که روی زمین افتاده بودند و سر و صورتشان تاول زده بود. یکی از آشناهایمان که بچهاش را در آغوش داشت نفس آخرش را میکشید. خواستم کمکش کنم ولی چند جوانی از کمیته نگذاشتند. گفتند نباید به آنها دست بزنم. به زور میتوانستم نفس بکشم. سینهام میسوخت و چشمانم سیاهی میرفت. از حال رفتم. وقتی چشم باز کردم که مردی با شیلنگ رویم آب میپاشید. کمی که سرحال شدم به سوی حمام عمومی شهر رفتم. میگفتند کشتهها را برای غسل آنجا بردهاند. به زور خودم را رساندم آنجا. غلغلهای به پا بود. زنها شیون میکردند برای بچه و شوهرهایشان. هوا گرم بود و نمیشد وقت را تلف کرد؛ باید پیکر کشتهها را میشستیم. وسط حمام پردهای زدیم. آن طرف زنها را غسل میدادند و این طرف هم مردان و بچهها را.
یادم نمیرود وقتی میخواستم پیکر پسر ۳ سالهای را بشویم، هر کاری کردم تا بتوانم مشت کوچکش را باز کنم، نشد. نمیتوانستم جلو اشکهایم را بگیرم. پیش خودم تصور میکردم این پسربچه موقعی که گاز خردل را تنفس کرده به چه سختی جان داده.
یادآوری آن روزها نه من بلکه همه آدمهای سردشت را ناراحت میکند. گاز خردل هنوز ما را رها نمیکند، مثل کابوسی تمام نشدنی با ما زندگی میکند، نفسمان را تنگ میکند و یاد عزیزانمان را تازه.
منبع|روزنامه ایران