ما چوب را برش می دهیم و به تعالی می رسانیم
وقتی وارد کارگاهش می شوی اولین چیزی که توجهت را جلب می کند “پشمک و آیسی” ۲ گربه فوقالعاده زیبا و دوستداشتنی است که هر کدام گوشهای لم دادهاند، نگاهت را که می چرخانی انواع تابلوهای چوبی را می بینی که با ظرافت خاصی توسط دستانی هنرمند و خلاق ساخته شدهاند و برای دقایقی تو را به فکر فرو می برند، چشمت را که به ویترین مغازه خیره می کنی تجمع رهگذرانی را می بینی که با عبور از کنار کارگاهش برای دقایقی مکث کرده و آثارش را نگاه می کنند و راجع به آن بحث می کنند.
واکاوی این بار به سراغ نوید مشایخی از هنرمندان صنعت چوب رفته و با وی به گفتگو نشسته است.
مشایخی، زاده ارومیه است اما پدر و مادرش اصالتا سقزی هستند و به خاطر شغل پدرش در ارومیه ساکن شدند. از کودکی به نقاشی، طراحی، کار با گِل و خمیر علاقه داشته اما بنا به دلایلی که در بسیاری از خانوادههای ایرانی وجود دارد و شغل را فقط در مهندسی و پزشکی می بینند وی نیز راه مهندسی را در پیش گرفت و وارد رشتهی مهندسی عمران شد، در حالی که نه علاقهای به آن داشت و نه هیچ سنخیتی با روحیاتش. در کارهایش از چوب گردو استفاده می کند و معتقد است که چوب گردوی این منطقه بهترین نوع چوب است، اما چون چوببری درستحسابی نداریم که چوب را الوار و خشک کرده و به صورت آماده تحویل دهد، بنابراین مجبور است این ابزار اولیه را از آذربایجان غربی تهیه کند.
برشهایی از زندگی نوید مشایخی از زبان خودش
همزمان با دوران دانشجویی به کار چوب علاقه داشتم اما به صورت آکادمیک و حرفهای آن را پیش نگرفتم و هرچه بود به تنهایی در خانه درست می کردم، در مورد چوب یک نکته را بگویم که یک نوع علاقهمندی در تمام انسانها در مورد چوب وجود دارد و اکثر قریب به اتفاق کسانی که پیش من می آیند می گویند از بچگی علاقه به چوب و بوی چوب داشتهاند و این می تواند ناشی از این باشد که اولین ماتریال که بشر با آن آشنا شد چوب بود. چوب گرما و انرژی دارد که انسان را به خود جذب می کند و این انرژی افسردگی را از انسان دور می کند و آن ساعاتی که با چوب کار می کند احساس می کند از دنیا کنده شده و به هیچ چیز دیگری فکر نمی کند.
اواخر دوره دانشجویی کمکم با کار چوب آشنا شدم. استاد “درویشزاده” کارگاه زیبایی در ارومیه داشت که وقتی به آنجا رفتم عاشق کارگاهش شدم-کارگاهی با بخاری چوبی که کار منبت می کرد- وقتی از نزدیک کارهای وی را دیدم به حدی علاقمند به این کار شدم که نمی توانستم از ذهن خود دور کنم و به عنوان شاگرد نزد وی رفتم و به صورت هنرجو چند جلسه در هفته آموزش می دیدم و همزمان در طبقه پایین منزل پدری کارگاه کوچکی راهاندازی کرده بودم و مشغول کار شدم. بعد از مدتی با استاد “دولتخواه” آشنا شدم که در خانه هنرهای سنتی ارومیه جایی را اجاره کرده بودند و به نظرم بزرگترین شانس زندگیم آشنایی با این استاد بود و من در مدت زمان نیمساعت مهمترین تصمیم زندگیم را گرفتم و تمام کار مهندسی و شرکت را کنار گذاشتم و به برادرم گفتم که دیگر کار مهندسی نمی کنم و دنبال کار چوب می روم و وی هم از تصمیم من حمایت کرد و من به مدت ۲ سال از صبح تا شب در آن کارگاه مشغول کار شدم و پیشرفت خوبی پیدا کردم.
پس از مدتی به دلیل مشکلات شخصی دوره پر فراز و نشیبی را سپری کردم و مجبور شدم مغازه را تعطیل و در همان کارگاه یعنی زیرزمین خانه پدری کارم را ادامه دهم و در همین مدت از طرف صنایع دستی سقز به من پیشنهاد کار شد، با توجه به اینکه من چندبار به آنجا رفته و خودم را معرفی کرده بودم و میخواستم اگر شرایطی پیش بیاید برای آموزش به سقز بروم و اتفاقا آقای گلالیپور رئیس صنایع دستی و آقای نصراللهی برخورد خوبی با این قضیه داشتند و استقبالی که آقای نصراللهی از پیشنهاد من کردند قابل توجه بود، که در ارومیه چنین استقبالی از من نشد.
در نتیجه من برای ادامهی کار به سقز آمدم و اولین کارگاهم را در خیابان ساحلی دایر کردم. ابتدای کار کمی مشکل بود اما با آموزش هنرجو بخشی از کمکهزینههای من جبران می شد و چندماهی را اینگونه سپری کردم و فروش چندانی نداشتم تا یک روز آقای “اسماعیل غلامی” به کارگاه من آمد و ۲ سفارش خیلیخوب به من داد و همین نقطه عطفی در زندگی کاری من شد و پس از آن سفارشهای دیگری از طرف سرمایهگذار و مدیر کارخانه سیگار سقز به من شد.
آقای صدیق غلامی هم چندینبار به کارگاه من سرزده و مشوقهای خوبی برای من بودند و از کارهای من حمایت ویژه کردند به گونهای که آقای اسماعیل غلامی طی قراردادی که با من بست مقرر شد که بر مبنای آن تمام کارهای من را خریداری کنند و این لطف بزرگی در حق من بود. از حمایتهای دیگر ایشان مغازهای را که در بلوار وحدت داشتند در اختیار من قرار دادند و من محل کارم را به آنجا منتقل کردم و طبق قرار قبلی تمام تولیدات را می خریدند به شیوهای که تولیدات من در ویترین مغازه بود و پس از فروش پول آن را به آقای غلامی می دادم؛ قسمت جالب قضیه این بود که در بسیاری از موارد قبل از خرید توسط آقای غلامی تولیدات به فروش می رفت و از زمانی که به این مغازه آمدم کمکم جایگاه خودم را در سقز پیدا کردم. به گفته مشایخی؛ مردم سقز خیلی هنردوست و هنرشناس هستند و ارزش واقعی کار را می دانند و برای کارهای من هزینه می کنند.
اما این تمام ماجرا نیست، مشایخی در بخش پایانی سخنان خود به آسیب ها و آفت های این حرفه پرداخته و می گوید: هم اکنون صنایع دستی حال و روز خوشی ندارد و نقش دلال و واسطه در این حرفه بسیار زیاد شده است، به گونه ای که این افراد تولیدات امثال ما را خریداری می کنند و با چند برابر قیمت به فروش می رسانند. برای نمونه من خودم تابلوهایی را با قیمتهای ۲۰۰ تا ۲۵۰ هزار تومان به سنندج فروختم و حاضرم همین الان با دو میلیون تومان بخرم. البته فردی که یک دوره کاری من نزد اوست هم اکنون تابلوهای من را در ویترین کارگاهش گذاشته، درحالیکه من مجبور بودم تمام این کارها را با قیمت یک میلیون تومان بفروشم.
واسطه آفت کارگاههای صنایع دستی است، خیلیها در کار چوب استاد تمام هستند اما به دلیل همین واسطهگریها کارگاهشان را تعطیل کرده و به مسافرکشی روی آوردهاند، یک مشکل دیگر نیز وجود دارد و آن اینکه؛ مرزبندی این روش از کار منبت با هنرهای تجسمی مشخص نیست و هیچ وقت نتوانستهایم مرز بین هنرهای تجسمی و صنایع دستی را معلوم کنیم که تا کجا صنایع دستی است و در کجا به هنرهای تجسمی می رسد، تعریف درستی از هنر نداریم، صنعتگر و هنرمند با هم فرق دارند، منِ نوعی که با این ابزار کار می کنم و تکنیک این کار را آموختم و کاری را که سالها انجام شده کپی می کنم، این تکنیکِ من را می رساند و صنعتگرِ با تکنیکی هستم. من بیشتر علاقه به کارهای فیالبداهه دارم بدون اینکه طرح اولیهای داشته باشد و بیشتر سبک مدرن کار می کنم.