آیا مردم خاورمیانه بازهم مذهب می‌خورند؟

پاکستانِ شوم و افغانستانِ مغموم

فرهاد امین‌پور

 

بی‌تردید پاکستان یکی از بی‌هویت‌ترین جوامع امروز دنیاست؛ کشوری که محور حاکمیتیِ آن نه «دولت- ملت» که یک «دولت- ارتش»ِ فاسد است و به‌شدت تلاش می‌کند با تعمیق خصومت با هند، یک بنیان هویتی برای خود دست و پا کند؛ هویتی که تنها براساس نفرت دینی و توان هسته‌ای قوام یافته است و به‌سختی می‌توان مبانیِ فرهنگی، اجتماعی و تاریخیِ دیگری برای آن دست‌وپا کرد.

کسانی‌که در کشورهایی مانند امارات و دیگر کشورهای حوزه‌ی خلیج فارس با کارگرانِ پاکستانی‌ و افغانی برخورد کرده‌اند، به‌خوبی غرور و نخوت ناشی از تعصب دینی و مذهبیِ پاکستانی‌ها و فروتنی و صداقت منبعث از رنج‌ها و مصایب افغان‌ها را دیده‌اند.

پاکستان سال‌هاست با چنبره بر همسایه‌ی شمالیِ خود یعنی افغانستان، تلاش می‌کند بر ناکامیِ عقب‌ماندن از هند سرپوش بگذارد و افغانستانِ زخمی و بخت‌برگشته‌ را به میدانی برای نشان دادن اقتدار نظامیِ خود و ایجاد مزاحمت برای هند تبدیل کند؛ خواسته‌ای که نه از طریق گسترش حوزه‌ی نفوذ سیاسی، اقتصادی یا فرهنگی، که همواره از رهگذر ایجاد جنگ داخلی در افغانستان و حمایت از محافظه‌کارترین و تندروترین گروه‌های مذهبی دنبال شده است. دولت- ارتشِ فاسدِ پاکستان که بیش از دو دهه است با نیرنگ‌های تکراری و به بهانه‌ی جلوگیری از گسترش تروریسم، کشورهای غربی‌ را تیغ می‌زند، این جامعه را به محل آموزش جریان‌های افراطیِ مذهبی از قبیل طالبان تبدیل کرده و با گسترش مدارس مذهبی، به‌صورت غیرمستقیم از دولت‌های اغلب ساده‌لوح غربی و وحشت‌زده از ترور و خشونت باج می‌گیرد. حتی وقتی آمریکایی‌ها در سال ۲۰۱۱ اسامه بن‌لادن را که توسط ارتش پاکستان در شهر نسبتاً نظامی و خوش آب‌وهوای ایبت‌آباد مخفی شده بود کشتند، دولت پاکستان با وقاحت تمام اعتراض کرد و این کار را نقض حاکمیت خود ‌نامید.

اکنون یک‌بار دیگر و در سایه‌ی دولت‌مردان فاسد و بی‌کفایت و کشورهای بی‌مسئولیت و عهدشکنِ غربی، سرنوشت مردم رنج‌دیده و مغموم افغانستان که در بیست سال گذشته تلاش کرده بودند از دریای جنگ و نیستی عبور کنند و یک آینده‌ی جدید برای خود دست‌وپا نمایند توسط حکومت پاکستان رقم خورده است. حکومتی که با فرستان پهپاد و هواپیما و کشتن انسان‌هایی که با دست‌های نسبتاً خالی و ته‌مانده‌ی امیدشان در برابر تاریکی و تباهی مقاومت می‌کردند، آخرین شعله‌های زندگی در دره‌ی پنج‌شیر و افغانستان را برای مدت نامعلوم دیگری خاموش کرد، اما بازهم این همه‌ی ماجرا نیست.

امروزه در دنیا با پدیده‌ی جالبی روبه‌رو هستیم؛ معادله‌ای که در یک‌طرف آن دمکراسی‌های «ناقص» و «فاسد»ی چون نظامِ برافتاده‌ی افغانستان به‌سختی می‌توانند به حیات خود ادامه دهند و در غیاب حمایت‌های خارجی به‌شدت ناپایدارند و در برابر فشارها و تهدیدهای کوچک به‌سرعت فرو می‌ریزند و در طرف دیگر، نظام‌های استبدادی و تمامیت‌خواه نیز به‌سختی می‌توانند مانند گذشته به بقای طولانی‌مدت خود امیدوار باشند و به‌سرعت در معرض لرزش‌های اجتماعی و سیاسیِ ناشی از دگرگونیِ سبک زندگی مردم و تغییر اولویت‌های آنان قرار می‌گیرند. به‌عبارت دیگر امروزه در بیشتر جوامع شاهد ظهور و گسترش پدیده‌ی نسبتاً فراگیری هستیم که تعلقات قومی و مذهبی را در برابر فاکتورهایی چون آزادی، رفاه و امنیت اقتصادی به حاشیه رانده است و دیگر به‌سختی می‌توان مردم یک جامعه را مجاب کرد که برای همیشه در برابر ویژگی‌های اغلب مبهمِ هویتی و به‌شدت بی‌اعتبار شده از سوی حاکمان تمکین کنند؛ مردمی که تحت تأثیر تغییرات عمیق و گسترده‌ی ناشی از دمکراسی، رفاه و امنیت پایدار، به‌خوبی تبعیض و فساد حاکم بر نظام سیاسی را می‌بینند و در غیاب مفاهیمی چون «آزادی»، «منافع ملی» و «عدالت در توزیع منابع و فرصت‌ها» آرام نمی‌نشینند.

دولت افغانستان بر اساس بخش اول این معادله سقوط کرد و طالبان نیز بر پایه‌ی بخش دوم آن در آینده‌ی نزدیک با مشکلات بزرگی مواجه خواهد شد. طالبان شاید بتواند با حمایت پاکستان برای مدتی خود را مُدرن و مسالمت‌جو نشان دهد، اما به‌زودی ماهیت خشونت‌طلب و تمامیت‌خواه خود را آشکار خواهد کرد. طالبان نمی‌تواند برای همیشه به‌جای آزادی و نان و رفاه، مردم افغانستان را با ‌خوردن و مصرفِ افراط‌گراییِ مذهبی راضی نگه دارد. شاید این جریان در کوتاه‌مدت بتواند یک نظام مذهبی- نظامی و سرکوبگر تشکیل دهد، اما هرگز نمی‌تواند یک‌بار دیگر افغانستان را به بیست سالِ قبل بازگرداند، زیرا بذر آزاداندیشی و آزادی‌خواهی برای همیشه در این جامعه ریشه دوانده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا