سقز، میدان کارگر، یازده اردیبهشت

صبح یک روز از اردیبهشت ماه است، آفتاب تازه بالا آماده و هوا هنوز سرمای صبحگاهی را با خود دارد، مسیر خیابان فخر رازی (چه‌م وه‌لی خان) را طی می‌کنم، همانجا قسمتی که بازارهای بالا و پایین سقز را به هم وصل می‌کند. کم کم آدم‌هایی را می‌بینم که مشخص است بین سرمای صبح و گرمای ظهر مانده‌اند که چه بپوشند، اما مشخصاً با کیسه‌هایی در دست به مقصد میدان کارگر در حرکت هستند.

مِیدانی که برعکس سایر میادین شکیل و مدوّر نیست، از اِلِمان و آبنما و فضای سبز در آن خبری نیست. اینجا فاصله‌ای چندصد متری از همان خیابان چه‌م ولی خان است. دو طرف آن را دیوارها، مغازه‌ها و ورودی‌هایی که به سمت بازارهای بالا و پایین باز می‌شوند احاطه کرده است. روی این دیوارها تبلیغات زیادی خودنمایی می‌کند، اما در جای جای آن آثاری از دودی که از دیوار بالا رفته است می‌خواهد بگوید که کسانی که اینجا هستند زمستان‌ها دستی به آتش زده‌اند تا گرم شوند.

آری! اینجا میدان کارگر سقز است، نامگذاری آن حاصل هیچ نشست و جلسه رسمی نبوده، بلکه حاصل یک قرارداد غیررسمی میان کارگران روزمزد و کسانی بوده که روزانه برای پیدا کردن چند کارگر به اینجا مراجعه می‌کنند.

اینجا از جوانان ۳۰ و ۳۵ ساله تا پیرمردهای ۷۰ سال به بالا حضور دارند. همگی بقچه و یا کیسه‌های خود را که در آن یک دست لباس، یک جفت دستکش، چند ابزار ساده کارگری و احتمالا یک وعده غذای ساده گنجانده شده است در دست دارند و یا روی زمین گذاشته‌اند، بالا و پایین مسیر را ورانداز می‌کنند و لحظه‌ها را به شماره نشسته‌اند که آیا امروز کار هست تا نان باشد تا خنده کودک‌شان باشد؟

میدان و راهروهایی که به سوی بازار باز می‌شوند همدم چندده ساله آنهاست، در دسته‌های سه و چهار نفره یا بیشتر ایستاده‌اند، از زخم‌هایی که دیروز یا روزهای گذشته بر دست و رویشان افتاده صحبت می‌کنند که ناگاه یک نفر توجه‌شان را جلب می‌کند، مشخص است که از دور کسانی را که برای کارگر آمده‌اند می‌شناسند. فرد موردنظر هم از دور تعدادی را زیر چشم می‌گیرد، به آنهایی که پیرتر هستند کاری ندارد، جوان و میانسال و دارای قوای جسمانی بر سایرین اولویت دارد. این فرد سرانجام سه نفر را با خود همراه می‌کند، روی قیمت هم چانه نمی‌زنند، هرچند نرخ کارگر روزمزد مشخص است اما همینکه خیال دو طرف از بابت امروز راحت می‌شود کفایت می‌کند.

می‌خواهم با یکی از آنها صحبت کنم، ابتدا فکر کرد که شاید برای کارگر آمده‌ام اما سربسته گفتم خبری نیست و تنها یک صحبت دوستانه است، از چین و چروک‌های روی صورتش مشخص بود که سالهاست کارگر است، با خود فکر کردم که حداکثر ۴۰ سال سن دارد، اما لابلای صحبت‌هایش مشخص شد که ۵۲ ساله است. می‌گوید: سالهاست اینجا می‌آیم و خیلی از حاضران را می‌شناسم، با صاحب‌کارهای زیادی دمخور بوده‌ام که نگاه‌شان به کارگر متفاوت بوده است و اگرچه خاطرات ناخوشایندی از تعدادی از آنها دارم، اما در کل همشهریان ما با کارگر بد نیستند.

ادامه می‌دهد: از دو و نیم دهه قبل که حفاری برای گازکشی شروع شد مشغول کارگری‌ام، آنزمان پیمانکارانی در سقز فعالیت داشتند که رفتار آنها با کارگر به نسبت خوب بود، پرداخت‌ها به موقع بود و مهمتر از همه درآمد مناسبتر بود، مثل الآن بخور و نمیر نیست، آنزمان توانستم با همان پول کارگری یک خانه بخرم و اکنون با خودم فکر می‌کنم اگر آنزمان هم مثل امروز بود شکم پنج نفر عائله را چگونه سیر می‌کردم؟ چگونه اجاره بهای سنگین امروزی را پرداخت می‌کردم؟

صحبت‌ها به درازا می‌کشد که یکی از دوستانش به ما نزدیک می‌شود، او هم فکر می‌کند که برای کارگز آمده‌ام اما خیلی زود متوجه می‌شود که خبری نیست. هم صحبت می‌شود و او هم از تلخی روزگار می‌گوید. از آنها پرسیدم که آیا بیمه دارند؟ پاسخ می‌دهند؛ به اجبار خانواده پرداخت بیمه را ادامه می‌دهیم چون با این درآمد هم روی دوشمان سنگینی می‌کند و هم اینکه در بیمارستان و درمانگاه‌ها فرق چندانی با پرداخت آزاد ندارد، مگر اینکه بگوییم فردا روز می‌تواند پشتوانه‌ای برای خودمان و خانواده‌مان باشد که آنهم با این اوضاع جسمی که داریم گمان نمی‌کنیم به کار خودمان بیاید.

می‌پرسم در کل بازار چگونه است؟ چند روز در هفته می‌توانید کار پیدا کنید؟ اتفاق نظر دارند که وضع اصلا خوب نیست و شاید نهایتا سه یا چهار روز در هفته کاری برایمان پیدا شود. البته گاهی اوقات پیش می‌آید روز اول که نزد یک نفر می‌رویم چون می‌داند کاری هستیم ممکن است ۱۰ تا ۱۵ روز به همان محل برگردیم و این خیلی خوب است.

بلافاصله می‌پرسم پس زمستان را چه می‌کنید؟ یکی از آنها می‌گوید: زمستان تهران و آوارگی دستمان را می‌بوسد، ما که در هر حال کار می‌کنیم، سقز نباشد و تهران باشد! دیگری می‌گوید: سالهای گذشته بهار و تابستان را در اقلیم کردستان سر مزارع میگذراندم، اختلاف قیمت ارز آنجا با اینجا بسیار به نفع ماست، کار آنجا که تمام بشود و برگردم اگر توانی داشته باشم کار در استان‌های گرمسیر را ترجیح می‌دهم.

این داستان تمام کارگران میدان کارگر سقز است؛ تعداد کم روزهای کاری، دستمزد پایین و بخور و نمیر، فرسودگی جسمی، آوارگی و غربت در بخشی از ایام سال و ده‌ها مورد و موضوع دیگر. نکته جالب توجه این است که این کارگران برعکس کارگرانی که در واحدهای تولیدی کار می‌کنند کمتر دیده می‌شوند. زمانیکه صحبت بر سر تعیین حقوق و دستمزد است صحبتی از این دسته نیست، در روز کارگر کسی به آنها تبریک نمی‌گوید و هیچ‌جای برنامه‌های روز کارگر نیستند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا