از رنجی که میبریم

یاسر شعبانی| عضو حزب اعتماد ملی

چندی پیش “مرادفرهادپور” در یادداشتی تحت عنوان “پایان خوش” به درستی گفت: “اکنون دیگر هیچ شک و تردیدی باقی نمانده که یگانه اصل متعالی متافیزیکی حاکم بر سرنوشت همه ی ما ” فرصت طلبی” است… یعنی آدمی در زمان درست در مکان درست حاضر باشد، حاضر و آماده برای استفاده از فرصت و طلبیدن و به ارث بردن آن با تمامی وجود” اپورتونیسم و فرصت طلبی تنها مخصوص آن‌بخش از جامعه نیست که به نوعی ( صاحب اقتدار سیاسی و قدرت اقتصادی ) هستند؛ بلکه از آنجایی به تعبیر هابز: بشر گرگ‌ بشر است، همه ی ما به نحوی با این خصیصه آمیخته شده ایم‌.

به یقین میتوان گفت جامعه ی ایرانی در طول تاریخ هیچگاه این چنین دچار انحطاط و بحران و تضاد نبوده، هماهنطور که به تعبیر فرشاد مومنی  رکود حاکم بر اقتصاد کشور در طول ۴۰۰ سال گذشته بی سابقه بوده! توده ها نیز البته بایستی با مشکلات همیشگی مثل گورخوابی، گرسنگی، بیکاری، فقر، اعتیاد، حاشیه نشینی، استثمار، انقیاد، روزمرگی و پایمال شدن تمامی حقوقشان دست و پنجه نرم کنند. اهمیت چندانی هم ندارد که این وضعیت میراث کدام راهبردِ اقتصادی _ سیاسی است و مربوط به چند سال پیش است و کدام دولت یا مجلس مسئول این به هم ریختگی هستند! چرا که ثابت شده به دنبال مقصر بودن فقط فرصت تازه ای را برای طیف جدید به جهت به هم ریختگی بیشتر فراهم میکند؛ از طریق ارتزاق از بحران!

 

آنچه اهمیت بیشتری دارد این است که با نسل از خود بیگانه شده و تا خرخره غرق در بحران بایستی چه کرد؟ با اعتماد از دست رفته ی مردم به نهاد دولت، نهاد اقتصاد، نهاد آموزش و پروش و نهاد آموزش عالی باید چه کرد؟! و اگر بگوییم جامعه چیزی نیست جز اجتماع همین “نهاد ها” با اعتماد سلب شده ی مردم به جامعه بایستی چه کرد؟ توده ها به خودیِ خود به همه چیز و همه کس بی اعتمادند، گویی در آستانه ی فروپاشی اجتماعی هستیم و یا شاید هم به آن دچار شده ایم! دولتی که ادعای توسعه گرا بودن و صبر و تساهل و تسامح داشت و خود را در تقابل با بنیادگرایی قرار میداد و میکوشید که خود را آزاد اندیش جلوه دهد، اخیرا مخالفان خود را کم عقل خوانده و از آن بدتر برخی قلم به دستان نئولیبرال از درِ توجیه کار رییس جمهور درآمده اند! انگار سخن بر سر صدق و کذب قضیه ی عاقلی و بی عقلی مخالفان دولت است! هویت سازی، به فرعی بر ائتلافات تاکتیکی و متضاد برای کسب قدرت تبدیل شده و بسیاری از جریانات سیاسی استقلال خود را از دست داده اند.

ظاهرا چندیست همه چیز “قیمت” پیدا کرده و “خریدن” راه برون رفت از همه ی مشکلات است! صدالبته که تدابیر فوق عقلانی مثل شیروانی کردن پُست های برق چون ستاره ای پرنور، امید را در دل زنده میکند!!! اگر قیمت دادن و تدابیری این جنین شاذ توان حل مشکل را نداشته باشد “حذف” بهترین راه ممکن است! ظاهرا از سیاره ای آمده ایم که کلا با گفتگو بیگانه ایم! گویی دچار انسداد سیاسی شده ایم! مبارزه جای خود را به مذاکره داده و از آنجا به مباحثه و بعد “معامله”، توان در معامله کردن تعیین کننده وزن و ارزش هر فرد است! معدود مبارزین مصلح هم تاب و تحمل نیشخند و طعنه و تلخ زبانی های رفقای دیروز و خانواده و جامعه را ندارند و کنج عزلت گزیده اند! که به تعبیر علی شریعتی:

“همواره در هر نسلی، علیه کسی که بیدار شده است و بیدار میکند، تمامی افتراها، اتهامات، فشارها، تحریکات، هیاهوها و حساسیت های تمانی جبهه های حتی متضاد را متوجه میسازند تا جنگ زرگری درست کنند و مردم چنین خیال کنند که خطر، ضرر، فشار، انحراف و بدبختی، فقط و فقط در “او” یا “آنهاست” و اگر “او” یا “آنها” حذف شوند همه چیز شسته و رفته خواهد شد”

 

گویی همه بیماریم و مبتلایِ به “استثنای مبتذل”! هر چه قاعده بوده در طول این سالیان استثنا شده و هر چه استثنا بوده تبدیل به قاعده! تنها چیزی هم که در این میان اهمیت ندارد نجابت و شرافت و صداقت و درایت و سلامت و تخصص و تجربه است و چه خوش گفت مولانا: جاهلان سرور شدستند و زبیم/ عاقلان سرها کشیده در گلیم.

که علی بن ابی طالب در وصف جامعه ی جاهلی و طاغوتی پیش از بعثت نبی مکرم فرموده بود:”بِارض عالِمُها مُلجَم وَ جاهِلُها مُکّرَم”، چرا که دیده بود دهان دانایان را میبندند و افسار نادانان را رها کرده و عزیزشان میشمارند!

 

گویی از سایر موجودات تفکیک نمیشویم! زیرا تنها وجه تمایز انسان از سایر موجودات آگاهی است و امروز دچار مشکل گشته است! ظاهرا به همین علت است که مزاجمان به فضایی معتدل، غیر ایدئولوژیک، غیر سیاسی، مادی گرایانه و به ظاهر عملگرا و مطیع همه کس و همه چیز عادت کرده است! دلیل این‌تغییر مزاج شاید این باشد که صاحبان اقتدار به دلیل ممزوج شدنشان با سرمایه داری رانتی و تجاری و با کمک رسانه ها و…میخواهند مشغول کار خود یعنی “انباشت” همه چیز، از قدرت و ژن خوب گرفته تا سرمایه و مقالات علمی و مدارج دانشگاهی باشند!

کسی چه میداند شاید اروپا گردی و چین گردی و روسیه گردی برخی یعنی زمینه سازی برای حاکمیت یک‌دست “کمپرادوریسم” که از طبقه ی “بورژوا کمپرادور” برخاسته اند! طبقه ای که به شدت محافظه کارند و رئوسش را دوملیتی های کانادایی_ایرانی تشکیل میدهند، همه چیزشان وقف حفظ سرمایه و وضع موجود است و خورده بورژوازی را برای خدمت به خود استخدام میکنند و هر از چند گاهی با طرح فریبی، چون تقدم توسعه ی سیاسی بر توسعه ی اقتصادی و یا بلعکس، خلق انبوهی را سرگشته میکنند و سرکار میگذارند! گویی این نیروی وارونه کننده “پول”، جهان همه ی مارا وارونه کرده است!

میتوان البته مرثیه سرایی و ذکر مصیبت هم کرد که تضاد ها و بدبختی ها فراتر از پول است طبیعت و عناصر طبیعی هم دستی در تغییر حال و احوال روزگار ما دارند! که مرفه بی دردی میگفت برف یعنی اسکی و قهوه ی داغ پشت پنجره با “ویو”ی عالی و پوشیدن پلوورهای گرم و نرم! اما برای مستضعفین یعنی دلهره ی لاستیک‌صاف و جوراب سوراخ و کفش پاره و انتظار برای اتوبوس! و چه جالب خواهد شد موضوع انشایی برای دخترکان کوچک و نازک دل و زیبایِ سرپل ذهابی که بنویسند در مورد باران و برف! که این انشا شرحی شود بر حاشیه ی فراموش شده و مرهمی شود بر نبود و فقدِ ۶ میلیارد تومن پول در این مملکت برای اسکان این مصیبت دیدگان! گویی رنج آلزایمر را هم باید به دوش بکشیم…

سال ۹۶ رو به اتمام است و معتقدم تنها چیزی که در این وضعیت درست به نظر میرسد این است که در این بازار شعارفروشی، جامعه تاب شنیدن شعارهای انتزاعی و موهوم و بی حساب و کتاب جدید را ندارد! جامعه ای که عمیقا با شکاف های طبقاتی و نابرابری های اجتماعی پر شده است. در این جامعه صحبت کردن از هر شعاری از جمله دموکراسی، آزادی، عدالت، کرامت، تولید ملی و اقتدار و… بدون‌صحبت کردن از ماهیت طبقاتی آن‌شعارها و اینکه قرار است به کدام طبقه خدمت شود، بی معنا و حتی بدتر از بی معناست! تا زمانی که جامعه پر از گسل و شکاف و تضاد است نمیتوان از شعارهای خوب برای “همه” سخن گفت! و ما چقدر اشتباه میکنیم حتی سلیقه ی موسیقی مان هم اشتباهی است:

و این بند بندگی

و این بار فقر و جهل

به سرتاسر جهان

به هر صورتی که هست

نگون و گسسته باد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا