بازخوانی برگی از روزنامهی قانون در دوران مشروطهطلبی

متن زیر برگی از روزنامهی قانون است که حدودا ۱۰ سال پیش از مشروطه منتشر شده است و حالوهوای گفتمان مشروطهطلبی و مبارزه با انحطاط جامعهی ایران تحت استبداد قاجاری را روایت میکند:
نوزده نفر بودیم. مجلس طول کشید. حضرات… حرفهای بی پرده زیاد زدند. صورت مجلس اینست که بطریق سوال و جواب مختصرا عرض می شود.
آقای صاحب کمال — آخر این دولت بدبخت چه کرده است که شما اینقدر شکایت می کنید؟
ملک التجار – دیگر چه بکند. چه خرابی چه بلا چه رسوایی است که بر سر ما جمع نکرده باشد. در کره زمین یک خرابه نشان بدهید که اهل آن فقیرتر و مفلوکتر و ذلیل تر از ما باشند.
آقای صاحب کمال— اگر مردم فقیر شده اند از بیکارگی خودشان است. چرا مثل سایر طوایف کار نمی کنند؟
ملک التجار — از برای این خلق بدبخت چه مجال کار باقی گذاشته اند؟ بعد از آنکه یک دولت، قول و فرامین و مناصب و القاب و جمیع اعتبارات مملکت را به قدری که بتواند دستی [عمدی] و به تدبیر کثیف بکند، بعد از آنکه به صد قسم سفاهت حتی به تقلب سکه، حتی به دزدیهای آشکار اساس زراعت و تجارت و قواعد کل معاملات را زیر و زبر نماید، دیگر در آن ملک کدام ریشه آبادی باقی می ماند؟
صاحب کمال — آبادی مملکت بسته به امنیت است و مسلما ایران در هیچ عهد مثل این اوقات امن نبوده.
آقای مستوفی— عجب فرمایشی می فرمایید. ناامنی بزرگ ایران امروز خودِ دولت است. دولت می گوید هیچ حرف نزنید هیچ حق نخواهید. هیچ حرکت نکنید تا من هر طور که می خواهم مال و عیال و حقوق شما را بچاپم. آن امنیتی که از برای رؤسای غارت لازم است، بلی، آن امنیت را مسلما بهتر از هر عهد فراهم آورده اند.
صاحب کمال — کل دنیا تصدیق دارد که بنای این سلطنت بر ترقی و بر تربیت مردم است.
شاهزاده — کدام تربیت؟ شما در این ملک یک صاحب منصب، یک ملا، یک شاهزاه، یک رعیت، یک شخص معقول نشان بدهید از یمن تربیت این دولت مورد هزار قسم اذیت و آخر الامر به کلی تمام نشده باشد.
امیر تومان — این دولت محققا طالب ترقی بوده است اما چه ترقی؟ ترقی رذالت، ترقی خرابی، ترقی سفاهت. ببینید چه نوع اراذل را بر چه نوع اشخاص سوار کرده است. کل ایران را کفش لیس فراشهای خلوت ساخته است. دیگر از برای ایران چه ترقی بهتر از این؟
حکیم باشی — این دولت با همه معایب خود یک آرزویی دارد که علو آنرا به هیچ طور نمی توان منکر شد. آرزویش این است که خلق این ملک را به حدی فقیر و ذلیل و بی حس کند که در مقابل هیچ نوع تعدی احدی قوه دم زدن نداشته باشد. و انصافا در حصول این آرزو هنر خود را به منتهای کمال رسانده، چنانکه امروز در هیچ جزیره وحشی بی غیرت تر و بی عارتر از ما هیچ گروهی نخواهید یافت. این تعدیات و این ننگها که بر خلق این ملک بار کرده اند هیچ غلام سیاه، هیچ یابوی ترکمن نمی تواند متحمل بشود و ما همه را بی صدا می کشیم و به شهادت روزنامه دولتی شب و روز دعا می کنیم به دوام چنین سعادت حال ما.
صاحب کمال — این حرفها هیچ معنی ندارد. این شاه شاه ماست و اطاعت او بر ما واجب.
آخوند مدرس — نفهمیدم این وجوب را از کدام اصول استکشاف می فرمایید؟ این شاه نه امام است نه خلیفه. این یک دستگاهیست که به زور محض آمده جمیع حقوق ما را ضبط، جمیع قوانین شریعت خدا را منسوخ و ملت ایران را در کل روی زمین بدتر از هر گروه یهودی ذلیل و متفرق ساخته است. اطاعت چنان دستگاه را بر کدام حیوان می توان واجب ساخت؟
جناب شریعتمدار —- ولا تطیعوا امر المسرفین الذی یفسدون فی الارض و لا یصلحون
صاحب کمال —- حفظ این دستگاه بر ما واجب است. زیرا که اگر این دستگاه نباشد دول خارجه می آیند ملک ما را می گیرند.
سفیر — این هم یکی از آن چرندهاست که لاشخورهای دیوان محض پوشاندن ننگ اطوار خود به دهن بعضی احمقها انداخته اند. اما حالا دیگر هر بچه مکتبی می داند که این دستگاه هنرمند جمیع دروازه های ایران را شکسته، هیزم کباب کامرانی خود ساخته است. کدام جنرال خارجی است که نتواند این پوسیده بساط رذالت را در دو روز برچیند؟
صاحب کمال —- این حرفهای شما به عینه حرفهای قانون است. و من هنوز نفهمیده ام که امثال شما جنابان، شما اصحاب فهم چرا باید حرفهای یک بیدینی را از برای ما درس دولتخواهی قرار بدهید….
آقای مستوفی — اینها را ما بندگان شما ما غلامان ذلیل شما ما بیچارگان ایران که از دست این آقایان دولت پرور شما نمی دانیم به کدام جهنم فرار بکنیم ما می نویسیم ما.
صاحب کمال — پس تا به حال این هنر شما کجا بود؟ چرا پیش از اینها نمی نوشتید؟
نمی نوشتیم زیرا که از طفولیت به ما یاد داده بودند که امور دولت دخلی به ما ندارد و آنچه این الدنگهای خلعت پوش می کنند عین مصلحت ماست. ما هم مثل اولاغهای کور باور می کردیم و در زیر بار این اوباش ناخدا می مردیم و می کشیدیم تا اینکه یک دفعه قانون آمد و فریاد کرد که «ای بدبختها شما هم آدم هستید برخیزید و این ملک که مال شماست و خانه شماست موافق حق شما و موافق حکم خدا نظم بدهید.» ما اهل ایران هم از این ندای غیبی بیدار شدیم و حالا می خواهیم این خانه موروثی خود را نظم بدهیم و ما هم در دنیا حق زندگی داشته باشیم.
صاحب کمال —- شما این وضع قدیم ما را چطور می توانید تغییر بدهید؟
سفیر — همانطور که چهل ملت دیگر در چهل ملک دیگر تغییر داده اند.
صاحب کمال — ما ملت مسلمان چه نسبتی به ملل کفار داریم؟
شاهزاده ـــ از این قرار شما می خواهید اسلام را سند ذلت قرار بدهید. اگر دیگران با کفر خود توانسته اند آن همه تنظیمات و شوکت را تحصیل بکنند ما با اسلام خود چرا باید نتوانیم ملک خود را اقلا از زیر این بلاهای غیرطبیعی خالص نماییم؟
(به نقل از کتاب «قانون»، میرزا ملکم خان، انتشارات کویر، ١٣۶٩)