نیازمند بازاندیشی در تعریف مردانگی هستیم
یکی از ساختارهای سلسله مراتبی که دارای قدمتی طولانی در جامعه میباشد، سیستم پدرسالاری است که بر اساس برتری و سلطه مردان بر زنان شکل گرفته و به شیوههای آشکار و پنهان مجموعه مکانیزمهای نمادین و ایدئولوژیک در دسترس اعم از قانون، سیاست، اقتصاد، فرهنگ، آموزش، دین، اخلاق، رسانهها و … را در راستای حفظ چنین نظمی به خدمت میگیرد. چنین ساختاری علاوه بر حفظ موقعیت فرودست زنان، تلاش میکند تمام اعمال، گفتار و حتی ذهنیت زنان را به صورت مداوم کنترل کند تا با تسخیر ذهن و عملکرد زنان، اکثریت آنان در تسلیم و استثمار خود ایفای نقش کنند و به مناسبات، قواعد و نام پدر در این ساختار تن دهند.
سیستم پدرسالاری علاوه بر حفظ سنتهای گذشته و به خدمت گرفتن ایدئوژیهای مسلط، بر تمامی قوانین و قواعد مدرن تسلط داشته و در همه حوزهها، نظامها و نهادهای اجتماعی رخنه کرده است. در چنین سیستمی بدن زنان مورد تهدید قرار گرفته و روزانه زنان زیادی با کشتن، قطع عضو و سایر انواع خشونت جسمی، روانی و جنسی مواجه میشوند.
بدن زنان در بسیاری از جوامع نقش فیزیولوژیک صرف نداشته تا ابزاری برای لذت بردن زنان باشد، بلکه حامل معانی نمادینی است که تنها مربوط به خود زنان نیست، بلکه بدن کالا شدهای است که مرد خود را مالک آن میداند و زنان به واسطه آن میتوانند سرمایهای نمادین را به دیگری فرادست یعنی مردان واگذار کنند و مردان از طریق بدن زنان به نمونههای ازلی از مردانگی پیوند خورده و یک مردانگی هژمونیک را از خود به منصه ظهور میگذارند و عناوینی همچون «پیاو» (مرد کامل)، « با شرف» و «باغیرت» را به یدک کشیده و بدین گونه جایگاه و موقعیت اجتماعی خود را ارتقاء میخشند.
اگر چه در جامعه مردسالار زنان همچون موجوداتی ناقص و فرودست نگریسته میشوند و تلاش میگردد این گونه بازنمایی شوند، مردان به عنوان موجوداتی کامل و بینقص تصور شده و «پیاو بوون» و «پیاوهتی» و به تعبیری هویت مردانه و مردانگی با کنترل کامل زنان و جسم زنانه پیوند میخورد. بنابراین مردانی که رفتار، عملکرد و گفتار زنان در چارچوب تحت تملک خود را بهتر و بیشتر نظارت کنند، حاملان گونهای مردانگی هژمونیک و قویتر هستند و «پیاوتر» یعنی مردتر جلوهگر میشوند. مردانگی هژمونیك، زن را کاملاً تحت سیطره خود درآورده و بر تمام ابعاد زندگی شخصی و عمومی زن نظارت و کنترل دارد و هیچ بعدی از زندگی را برای زن باقی نمیگذارد تا آن را متعلق به خود بداند.
پدرسالاری حاکم، اکثریت زنان را ناگزیر میسازد تا در سراسر زندگی خود در موقعیت همیشگی «مداراکننده» ظاهر شوند و در فقدان هر گونه حمایت رسمی و شبکههای حمایت اجتماعی، خانوادگی، دوستان و …، با بدترین شرایط مدارا کنند تا در تقسیم دوگانه زن خوب/بد در جامعه مردسالار، همچون زنانی که از قواعد و مناسبات اجتماعی مردانه منحرف شدهاند، داغ ننگ نخورند.
با توجه به اینکه اقتدار مردانگی هژمونیک حاصل از کنترل زنانگی، بدن و ذهن زنان و سلب اختیار و انتخاب آنان است، هرگاه زنی از نمونه ازلی الگوی رفتاری زنانه در یک نظام جنسیتی مبتنی بر تقسیم بندی زن اندرونی و مرد بیرونی با نقشهای تعریف شده ویژه منحرف شود، مردانگی مرد خدشه دار شده و بخشی از سرمایهای را که از ذهن و بدن رام زنانه أخذ میگردد، زایل میشود.
الزامات جنسیتی یک نظام مردسالار کل تصمیمات زنان اعم از تحصیل، ازدواج، شغل، فرزندآوری و طلاق را متأثر میسازد و هراس مردان از خدشه خوردن مردانگیشان، گاهاً در همدستی با زنان موجب تحمیل ازدواج اجباری، منع تحصیل و اشتغال زنان و در موقعیتی بغرنجتر سلب حیات از زنان میشود. اعمال خشونت اخطار مردانگی هژمونیک به زنانی است که فقط جسارت انتخاب داشتهاند و بر خواستهها و علایق خود پافشاری کردهاند بدون اینکه از خطوط قرمز هم عبور کرده باشند، اما مردانگی هژمونیک این را هم برنمیتابد، چون آنچه در چنین جوامعی حائز اهمیت است حفظ مردانگی هژمونیک تمام و کمال است که بسیار نیازمند بازاندیشی و برساختن گونهای دیگر از مرد بودن و تعبیری دیگر از مردانگی است.